شناخت سازمان در فضای ابهام و عبور از دروغ‌ها

در دنیای پیچیده و پرشتاب امروز، سازمان‌ها بیش از هر زمان دیگری در معرض ابهام، اطلاعات ناقص و گاه دروغ‌های آشکار و پنهان قرار دارند. تغییرات سریع محیطی، فشارهای اقتصادی، رقابت شدید و سیل داده‌ها باعث شده است که تشخیص واقعیت از تصویرسازی‌های نادرست به یکی از چالش‌های اصلی مدیران و اعضای سازمان تبدیل شود. شناخت درست سازمان در چنین فضایی، نیازمند نگاهی عمیق، انتقادی و چندبعدی است؛ نگاهی که فراتر از گزارش‌ها، شعارها و روایت‌های رسمی حرکت می‌کند.

ابهام زمانی شکل می‌گیرد که اطلاعات شفاف، کامل و قابل اتکا در دسترس نباشد یا تفسیرهای متفاوت و متناقضی از یک واقعیت ارائه شود. در این شرایط، دروغ‌ها می‌توانند به‌راحتی رشد کنند؛ گاهی به‌صورت آگاهانه برای پنهان‌سازی ضعف‌ها و گاهی ناخودآگاه، در نتیجه تکرار فرضیات نادرست و باورهای قالبی. سازمانی که در دام این دروغ‌ها گرفتار شود، به‌تدریج توان تصمیم‌گیری صحیح، یادگیری و تطبیق با محیط را از دست می‌دهد.

شناخت واقعی سازمان در فضای ابهام، پیش از هر چیز مستلزم پذیرش عدم قطعیت است. سازمان‌های بالغ می‌پذیرند که همه پاسخ‌ها را نمی‌دانند و همین پذیرش، نقطه آغاز یادگیری و کشف حقیقت است. در چنین سازمان‌هایی، پرسشگری تشویق می‌شود و افراد می‌توانند بدون ترس از پیامدهای منفی، روایت‌های رسمی را به چالش بکشند. این فرهنگ پرسشگر، سد محکمی در برابر دروغ‌ها و تحریف واقعیت ایجاد می‌کند.

از سوی دیگر، عبور از دروغ‌ها نیازمند تقویت شفافیت و گفت‌وگوی صادقانه است. شفافیت صرفاً به معنای انتشار اطلاعات نیست، بلکه شامل توضیح منطق تصمیم‌ها، بیان محدودیت‌ها و اذعان به اشتباهات نیز می‌شود. زمانی که مدیران با صداقت از چالش‌ها سخن می‌گویند، اعتماد شکل می‌گیرد و اعتماد، بستر اصلی برای درک درست سازمان و محیط پیرامون آن است.

در نهایت، شناخت سازمان در فضای ابهام یک فرایند مستمر است، نه یک دستاورد مقطعی. این شناخت با گوش دادن فعال به صداهای مختلف درون سازمان، تحلیل انتقادی داده‌ها و فاصله گرفتن از روایت‌های ساده‌انگارانه تقویت می‌شود. سازمانی که بتواند از لایه‌های دروغ و ابهام عبور کند، نه‌تنها واقع‌بین‌تر عمل می‌کند، بلکه توانمندتر، یادگیرنده‌تر و آماده‌تر برای مواجهه با آینده‌ای نامطمئن خواهد بود.

دکتر عباس خداپرست

#سازمان #ابهام #دکتر_عباس_خداپرست #عباس_خداپرست #مدیر #مدیریت

دیدگاه فراواقعیت در مدیریت نوین

در دهه‌های اخیر، مفهوم فراواقعیت یا Hyperreality که نخستین‌بار توسط ژان بودریار مطرح شد، به یکی از رویکردهای مهم در تحلیل سازمان‌ها و مدیریت تبدیل شده است. فراواقعیت در اصل به وضعیتی اشاره دارد که در آن مرز میان واقعیت و بازنمایی‌های آن کمرنگ شده و گاه بازنمایی‌ها واقعی‌تر از خود واقعیت به نظر می‌رسند. در دنیای کسب‌وکار امروز، سازمان‌ها نه‌تنها محصولات و خدمات ارائه می‌کنند، بلکه تجربه‌ها، روایت‌ها و تصاویری را می‌سازند که ذهن مصرف‌کننده و کارکنان را شکل می‌دهد. از این زاویه، مدیریت نوین ناگزیر است فضای فراواقعی را درک و در آن عمل کند.

فراواقعیت و تغییر ماهیت سازمان

در گذشته سازمان‌ها ساختارهای نسبتاً ثابتی داشتند و فعالیت‌هایشان بر مبنای منطق عینی و قابل اندازه‌گیری تعریف می‌شد. اما در عصر اطلاعات، شبکه‌های اجتماعی، متاورس و اقتصاد تجربه‌ای، سازمان‌ها به موجوداتی نمادین تبدیل شده‌اند؛ هویت آن‌ها بیش از آنکه در عملکرد واقعی‌شان ریشه داشته باشد، در تصویر، برند، روایت و ادراک عمومی شکل می‌گیرد. فراواقعیت نشان می‌دهد که سازمان‌ها می‌توانند هویتی خلق کنند که حتی از عملکرد واقعی‌شان قدرتمندتر است.

برای نمونه، برخی برندها با خلق «داستان وجودی» قوی، جایگاهی به‌مراتب فراتر از کیفیت عینی محصولات خود به دست می‌آورند. در این حالت، سازمان وارد قلمرویی می‌شود که در آن مرز میان واقعیت و تصویر ذهنی مشتری حذف می‌گردد. مدیریت نوین باید این پدیده را بشناسد و بپذیرد که تصمیم‌گیری تنها با داده‌های واقعی کافی نیست؛ بلکه لازم است مدیران با نشانه‌ها، نمادها و روایت‌ها نیز کار کنند.

فراواقعیت در مدیریت تجربه مشتری

در اقتصاد امروز، مشتری تنها به‌دنبال محصول نیست؛ او تجربه می‌خرد. تجربه نیز اغلب در محیطی فراواقعی شکل می‌گیرد. فضاهایی مانند فروشگاه‌های هوشمند، پلتفرم‌های تجاری دیجیتال، یا حتی بسته‌بندی محصولات، نوعی واقعیت تازه می‌سازند که مشتری در آن غوطه‌ور می‌شود. برندهای جهانی مانند اپل، دیزنی و نایک از همین رویکرد برای ساختن تجربه‌ای استفاده می‌کنند که از محصول فراتر می‌رود.

مدیریت تجربه مشتری در نگاه فراواقعیت بر عناصر زیر تأکید می‌کند:

  1. روایت‌سازی: مشتری با داستان‌ها ارتباط می‌گیرد، نه صرفاً با ویژگی‌های فنی.
  2. خلق فضاهای نمادین: فروشگاه‌ها و محیط‌های دیجیتال باید حس و معنا ایجاد کنند.
  3. استفاده از فناوری‌هایی مانند واقعیت افزوده و واقعیت مجازی برای ساخت تجارب فراتر از واقعیت.
  4. بازنمایی مداوم در شبکه‌های اجتماعی: جایی که تصویر برند پیوسته بازتولید می‌شود.

در این رویکرد، مشتری ممکن است با محصولی ارتباط برقرار کند که هرگز آن را از نزدیک ندیده، اما بازنمایی دیجیتال آن چنان قدرتمند بوده که در ذهن او واقعیت یافته است.

فراواقعیت و مدیریت منابع انسانی

مدیریت نوین امروز بیش از گذشته با نشانه‌ها، هویت سازمانی و تجربه کارکنان سروکار دارد. کارکنان در سازمان‌ها با فرهنگ، ارزش‌ها و نمادهایی مواجه‌اند که به‌طور مستقیم بر رفتارشان اثر می‌گذارد. در این میان، گاه واقعیت سازمانی با تصویر تبلیغ‌شده آن متفاوت است. فراواقعیت کمک می‌کند این تضاد را درک کنیم.

در فضای فراواقعی، هویت سازمانی اغلب از طریق شعارها، گفتمان‌های رسمی، ارزش‌های اعلام‌شده و فضاهای کاری طراحی‌شده شکل می‌گیرد. حتی وقتی عملکرد واقعی سازمان با این تصویر فاصله دارد، کارکنان همچنان ممکن است از روایت غالب تأثیر بپذیرند. مدیریت منابع انسانی باید توجه داشته باشد که:

  • پیام‌های سازمانی باید در عمل نیز تقویت شوند، وگرنه فروپاشی اعتماد رخ می‌دهد.
  • برند کارفرمایی می‌تواند نوعی واقعیت ثانویه خلق کند که بر جذب نیروی انسانی اثر می‌گذارد.
  • مراسم‌ها، نمادها و آیین‌های سازمانی ابزارهای ساخت فراواقعیت هستند.
  • محیط دیجیتال کارکنان (پلتفرم‌ها و شبکه‌های داخلی) می‌تواند تجربه‌ای فراتر از محیط فیزیکی بسازد.

فراواقعیت در تصمیم‌گیری مدیریتی

یکی از پیامدهای مهم فراواقعیت، تغییر ماهیت تصمیم‌گیری است. داده‌ها و اطلاعات دیگر تنها ورودی عینی نیستند؛ بلکه ممکن است توسط روایت‌ها، رسانه‌ها و بازنمایی‌های دیجیتال تحریف شوند. مدیران باید بتوانند میان واقعیت عملیاتی و بازنمایی رسانه‌ای تمایز قائل شوند، در حالی که هر دو بر تصمیم اثر می‌گذارند.

در این زمینه، مدیریت نوین برای موفقیت نیازمند مهارت‌هایی است مانند:

  1. تشخیص ساختار روایت‌ها و درک اینکه چگونه به عنوان واقعیت پذیرفته می‌شوند.
  2. تحلیل داده‌ها در کنار تحلیل نشانه‌ها؛ مثلاً ترندهای دیجیتال گاه معنایی بیشتر از داده‌های سنتی دارند.
  3. توانایی ساخت تصویر سازمانی که هم با واقعیت همسو باشد و هم جذابیت فراواقعی داشته باشد.
  4. انعطاف‌پذیری ذهنی برای مدیریت در جهان‌های ترکیبی (فیزیکی-دیجیتال).

فراواقعیت و تحول دیجیتال

تحول دیجیتال در سازمان‌ها باعث شده مرز میان تجربه دیجیتال و تجربه واقعی از بین برود. بسیاری از تعاملات کسب‌وکار در فضایی اتفاق می‌افتد که نه کاملاً واقعی است و نه کاملاً مجازی. این حالت، نمونه‌ای بارز از فراواقعیت است.

فناوری‌هایی مانند متاورس، هوش مصنوعی، شبیه‌سازها، دیجیتال‌توین و پلتفرم‌های اجتماعی محیط‌هایی می‌سازند که سازمان‌ها در آن فعالیت می‌کنند اما لزوماً به واقعیت فیزیکی متکی نیستند. مدیران باید این محیط‌ها را نه به‌عنوان ابزار، بلکه به‌عنوان قلمروهای فرهنگی و نمادین درک کنند.

برای مثال:

  • شخصیت‌های برند در متاورس می‌توانند بیش از کارمندان واقعی بر هویت برند اثر بگذارند.
  • دیجیتال‌توین‌ها واقعیت‌های شبیه‌سازی‌شده‌ای ایجاد می‌کنند که گاه دقیق‌تر از واقعیت فیزیکی‌اند.
  • هوش مصنوعی قادر است روایت‌هایی تولید کند که تصویر سازمان را شکل می‌دهد.

چالش‌ها و فرصت‌ها

دیدگاه فراواقعیت در مدیریت فرصت‌ها و چالش‌هایی را ایجاد می‌کند.

فرصت‌ها

  • امکان خلق تجربه‌هایی فراتر از دنیای واقعی
  • قدرت‌سازی از طریق روایت‌ها و نمادها
  • تقویت برند و هویت سازمانی
  • افزایش مشارکت مشتری و کارکنان از طریق تجربه‌ فردی آنها
  • انعطاف‌پذیری در محیط‌های مجازی و فراواقعی

چالش‌ها

  • خطر فاصله گرفتن ادراک از عملکرد واقعی
  • احتمال ایجاد انتظارات غیرواقعی
  • شکنندگی اعتماد در صورت فروپاشی تصویر فراواقعی
  • گسترش اطلاعات نادرست یا روایت‌های تحریف‌شده
  • نیاز به مهارت‌ها و تفکر مدیریتی جدید

جمع‌بندی

دیدگاه فراواقعیت یکی از کلیدی‌ترین رویکردهای نظری در تحلیل مدیریت نوین است. در جهانی که تصاویر، روایت‌ها، نشانه‌ها و تجربه‌های دیجیتال بر رفتار انسان‌ها حاکم شده‌اند، مدیریت تنها فعالیتی فنی نیست؛ بلکه فرآیندی نمادین و معنا‌محور است. سازمان‌هایی که بتوانند این فضا را درک کنند، روایت‌های معتبر بسازند و تجربه‌های فراواقعی خلق نمایند، در رقابت موفق‌تر خواهند بود. در مقابل، مدیرانی که همچنان تنها به داده‌های عینی و سنتی تکیه می‌کنند، ممکن است نقش نیروهای نشانه‌ای و فرهنگی را نادیده بگیرند و در جهان فراواقعی امروز عقب بمانند.

دکتر عباس خداپرست

#مدیر #فراواقعیت #دکتر_عباس_خداپرست #عباس_خداپرست #مدیریت #عصر_جدید #سازمان #موفقیت

ولنگاری اخلاقی در سازمان‌ها؛ آسیبی پنهان اما ویرانگر

ولنگاری اخلاقی در سازمان‌های اداری، یکی از آسیب‌های عمیق و نادیده‌گرفته‌شده‌ی نظام مدیریتی است. این پدیده زمانی شکل می‌گیرد که ارزش‌های اخلاقی و حرفه‌ای در رفتار روزمره کارکنان و مدیران جای خود را به منافع شخصی، مصلحت‌گرایی، یا بی‌تفاوتی بدهند. نتیجه‌ی چنین وضعی، شکل‌گیری فضایی است که در آن رعایت اصول انسانی نه تنها تشویق نمی‌شود، بلکه گاه به عنوان ساده‌لوحی یا ضعف تلقی می‌گردد.

ریشه‌های ولنگاری اخلاقی را باید در چند سطح جست‌وجو کرد. در سطح فردی، ضعف وجدان کاری، بی‌مسئولیتی و عادی‌سازی رفتارهای غیراخلاقی نقش دارند. در سطح سازمانی، نبود سازوکار شفاف ارزیابی عملکرد، بی‌تفاوتی مدیران نسبت به تخلفات اخلاقی، و فقدان الگوهای رفتاری سالم از سوی رهبران سازمان زمینه‌ساز آن است. وقتی کارمندان می‌بینند که بی‌انضباطی، چاپلوسی یا رفتار دوگانه سریع‌تر از صداقت و درستکاری به نتیجه می‌رسد، اخلاق به تدریج از فرهنگ سازمانی حذف می‌شود.

پیامدهای این وضعیت تنها به کاهش بهره‌وری خلاصه نمی‌شود. ولنگاری اخلاقی باعث بی‌اعتمادی میان کارکنان، تضعیف سرمایه اجتماعی، و از بین رفتن حس تعلق به سازمان می‌شود. در چنین محیطی، افراد بیشتر به حفظ موقعیت خود می‌اندیشند تا به تحقق اهداف جمعی. فساد اداری نیز اغلب از همین بی‌تفاوتی اخلاقی آغاز می‌شود.

برای مقابله با این پدیده، سازمان‌ها باید اخلاق را نه در شعار، بلکه در ساختار و رفتار روزمره نهادینه کنند. انتخاب مدیران شایسته، ایجاد نظام پاداش برای رفتار اخلاقی، شفافیت در تصمیم‌گیری‌ها و آموزش مستمر اصول اخلاق حرفه‌ای از مهم‌ترین گام‌هاست. سازمان سالم، سازمانی است که در آن اخلاق ارزش افزوده محسوب شود، نه هزینه.

دکتر عباس خداپرست

#ولنگاری_اخلاقی #سازمان #دکتر_عباس_خداپرست #عباس_خداپرست #مدیریت #شایسته_سالاری

مدیریت معکوس رفتار

مدیریت معکوس رفتار؛ رویکردی است که بر پایه‌ی اصل تناقض و استفاده از واکنش طبیعی افراد در برابر فشار مستقیم شکل می‌گیرد. در بسیاری از موقعیت‌های فردی یا سازمانی، زمانی که مدیر یا والدین به طور مستقیم و دستوری بر تغییر رفتار تأکید می‌کنند، مقاومت ناخودآگاه شکل می‌گیرد. مدیریت معکوس دقیقاً بر همین نقطه تمرکز می‌کند: به جای اصرار مستقیم، شرایطی فراهم می‌شود که فرد خود به انتخاب رفتار مطلوب برسد.

این روش در روان‌شناسی رفتاری به عنوان اصل واکنش معکوس، شناخته می‌شود. وقتی به فردی بگوییم نباید این کار را انجام دهی، احتمال دارد میل او به انجام همان کار بیشتر شود. اما اگر مدیر با هوشمندی شرایطی ایجاد کند که انجام رفتار نامطلوب نه‌تنها جذاب نباشد، بلکه پیامدهایش آشکار گردد، فرد به طور طبیعی مسیر رفتاری جدیدی را انتخاب می‌کند.

کاربرد مدیریت معکوس رفتار در محیط‌های سازمانی به‌ویژه زمانی اهمیت پیدا می‌کند که کارمندان در برابر تغییر مقاومت نشان می‌دهند. برای مثال، به جای اجبار مستقیم به استفاده از یک سیستم نرم‌افزاری جدید، مدیر می‌تواند به گروهی از کارکنان اجازه دهد روش قدیمی را ادامه دهند. پس از مدتی، وقتی سرعت و کیفیت کار تیمی که با سیستم جدید کار می‌کند آشکار شد، گروه مخالف بدون اجبار و با تمایل شخصی به سمت تغییر حرکت خواهد کرد.

مزایای این رویکرد عبارت‌اند از:

  1. کاهش مقاومت روانی در برابر تغییر.
  2. ایجاد حس انتخاب و آزادی عمل برای افراد.
  3. افزایش انگیزه درونی به جای اجبار بیرونی.
  4. پایداری بیشتر رفتارهای مطلوب در بلندمدت.

البته استفاده از مدیریت معکوس رفتار نیازمند مهارت و دقت بالاست. اگر مدیر صرفاً به‌صورت سطحی یا با نیت کنترل‌گرایانه از آن بهره گیرد، نتیجه ممکن است به بی‌اعتمادی و واکنش منفی منجر شود. بنابراین، پایه‌ی اصلی موفقیت در این روش، صداقت، شناخت روان‌شناختی افراد، و طراحی هوشمندانه‌ی موقعیت‌هاست.

به بیان ساده، مدیریت معکوس رفتار؛ هنر آن است که به جای تحمیل تغییر، شرایطی بسازیم که افراد خود بخواهند تغییر کنند.

دکتر عباس خداپرست

#مدیریت #رفتار #دکتر_عباس_خداپرست #عباس_خداپرست #مدیریت_معکوس #سازمان #کارکنان #مقاومت

اهمیت ضربه شیشه‌ای در خودشناسی سازمانی

یکی از مفاهیم نوین در حوزه مدیریت و توسعه سازمانی، ایده‌ی «ضربه شیشه‌ای» است. این اصطلاح استعاره‌ای است از لحظه‌ای که یک سازمان با واقعیتی سخت و غیرمنتظره روبه‌رو می‌شود؛ لحظه‌ای که پرده‌ی توهم کنار می‌رود و حقیقت، بی‌پرده و بی‌رحم، خود را نشان می‌دهد. درست شبیه شیشه‌ای که تصور می‌کردیم نشکن است، اما با یک ضربه، ترک می‌خورد و ما را به تفکر وا‌می‌دارد.

در بستر خودشناسی سازمانی، ضربه شیشه‌ای به‌معنای آن رویدادها یا بحران‌هایی است که سازمان را از منطقه امن بیرون می‌کشد و مجبور می‌کند تصویر واقعی خود را ببیند. این ضربه می‌تواند کاهش شدید اعتماد مشتریان، ناکارآمدی در پاسخ به بحران، یا حتی اعتراض و نارضایتی کارکنان باشد. اگرچه در لحظه، این تجربه تلخ و پرهزینه است، اما در واقع فرصتی ارزشمند برای یادگیری و اصلاح مسیر به شمار می‌رود.

اهمیت نخست ضربه شیشه‌ای در این است که واقع‌گرایی را جایگزین توهم موفقیت می‌کند. بسیاری از سازمان‌ها در اثر تداوم رویه‌های تکراری و گزارش‌های سطحی، تصویری غیرواقعی از خود می‌سازند. اما یک بحران یا ضربه ناگهانی، این تصویر خیالی را می‌شکند و شکاف میان آنچه هستیم و آنچه باید باشیم را آشکار می‌سازد. این آگاهی نخستین گام برای خودشناسی سازمانی است.

دوم، ضربه شیشه‌ای می‌تواند کانون تحول و بازاندیشی استراتژیک باشد. سازمانی که شجاعت پذیرش واقعیت‌های تلخ را دارد، می‌تواند از این ضربه به عنوان سکوی پرش استفاده کند؛ سکویی برای بازنگری در خط‌مشی‌ها، بهبود ساختار مدیریتی و بازتعریف روابط خود با ذی‌نفعان. در این حالت، ضربه شیشه‌ای نه به‌عنوان تهدید، بلکه به‌عنوان موتور محرک تغییر عمل می‌کند.

سومین اهمیت، به یادگیری سازمانی مربوط است. هیچ آموزشگاهی بهتر از تجربه مستقیم بحران وجود ندارد. ضربه شیشه‌ای فرصتی است برای آزمون میزان انعطاف‌پذیری، تاب‌آوری و خلاقیت کارکنان و مدیران. در حقیقت، این لحظه‌ها به سازمان می‌آموزد که نقاط ضعف خود را چگونه ترمیم و نقاط قوت را چگونه تقویت کند.

در نهایت، ضربه شیشه‌ای پیام مهمی برای فرهنگ سازمانی دارد: فرار از حقیقت، فقط ترک‌ها را پنهان می‌کند، اما آن‌ها را ترمیم نمی‌سازد. سازمانی که با شفافیت و صداقت به این ضربه‌ها پاسخ می‌دهد، می‌تواند اعتماد درونی و بیرونی را بازسازی کند و به بلوغ واقعی برسد.

به بیان دیگر، ضربه شیشه‌ای همان تلنگری است که اگر درست درک و مدیریت شود، می‌تواند آغازگر سفری نو به سوی خودشناسی عمیق‌تر و حکمرانی بهتر در سازمان باشد.

دکتر عباس خداپرست

#مدیریت #حکمرانی_شرکتی #دکتر_عباس_خداپرست #سازمان #عباس_خداپرست #خودشناسی #ایران

چرایی شهروند درجه دو شدن پرسنل شایسته در سازمان‌ها

یکی از آسیب‌های جدی در مدیریت سازمانی، تبدیل برخی از پرسنل متخصص و شایسته به «شهروندان درجه دو» است؛ وضعیتی که نه به دلیل ضعف علمی یا فنی کارکنان، بلکه به علت رفتار و نگرش مدیران نالایق و ناکارآمد شکل می‌گیرد.
نخستین دلیل این پدیده مدیریت مبتنی بر روابط به جای شایستگی است. در بسیاری از سازمان‌ها، مدیران به جای ارزیابی توانمندی‌های واقعی کارکنان، به معیارهایی همچون وفاداری شخصی، نزدیکی خانوادگی یا روابط غیررسمی اهمیت می‌دهند. نتیجه آن می‌شود که نیروهای توانمند، به حاشیه رانده می‌شوند و افراد کم‌صلاحیت اما نزدیک به مدیر، فرصت‌های رشد و ارتقا را تصاحب می‌کنند.
دومین عامل، ترس مدیران از شایسته‌تر بودن زیرمجموعه است. مدیران نالایق غالباً نمی‌توانند حضور افراد با دانش و مهارت بالا را تحمل کنند، چرا که آن‌ها را تهدیدی برای جایگاه خود می‌بینند. به همین دلیل، تلاش می‌کنند با بی‌توجهی یا محدودسازی، این نیروها را به «شهروندان درجه دو» تبدیل کنند تا در حاشیه بمانند و صدای آن‌ها کمتر شنیده شود.
سوم، فقدان نظام ارزیابی عادلانه است. وقتی ساختار سازمانی شفافیت و پاسخگویی لازم را ندارد، ارزیابی عملکرد جای خود را به سلیقه‌های شخصی می‌دهد. در چنین فضایی، حتی تلاش‌های ارزشمند پرسنل برجسته هم دیده نمی‌شود و آن‌ها در سلسله‌مراتب سازمانی گرفتار سقف‌های شیشه‌ای می‌شوند.
در نهایت، پیامد چنین رویکردی کاهش انگیزه، فرار نخبگان و افت بهره‌وری سازمان است. نیرویی که احساس کند با وجود شایستگی علمی و فنی، نادیده گرفته می‌شود، یا از سازمان جدا خواهد شد یا در بهترین حالت به یک نیروی بی‌انگیزه تبدیل می‌شود.
بنابراین، حل این مشکل نیازمند تغییر در نگرش مدیریتی و استقرار نظام شایسته‌سالاری است؛ نظامی که در آن هر فرد، صرف‌نظر از روابط یا جایگاه غیررسمی، بر اساس توانایی‌های واقعی خود دیده و ارزیابی شود.

دکتر عباس خداپرست

#پرسنل #سرمایه_انسانی #شهروند_درجه_دو #سازمان #شایسته_سالاری

سازمان موفق در ساختار حکمرانی

پس از راه اندازی یک مدل مناسب از حکمرانی شرکتی نیازمند تغییر مدل ساختار سازمان بر اساس نیازهای حاکمیت شرکتی خود هستیم؛ این فرایند جهت بهبود سازمان بر اساس اصول حکمرانی لازم است. سه ویژگی اصلی سازمان‌های موفق شامل موارد زیر می گردد:

  1. رهبری قوی: توانایی تغییر و نگاه به آینده یک تمایز بزرگ بود. کسانی که در واکنش به روندهای آینده پیشرو بودند، همیشه بهتر عمل می‌کردند. توسعه کارکنان و مکانی برای ارتقاء نیازهای آن‌ها نیز یکی از ویژگی‌های کلیدی در این دسته است.
  2. مدیریت هوشمند: اجرای هوشمند فرآیندهای سازمانی به صورت روزانه و بلند مدت، تفاوت زیادی در نتایج ایجاد می‌کند. کسانی که به فرآیندهای مدیریت مؤثر، تجزیه و تحلیل فرآیندها و همچنین رسیدگی به نیازهای کارکنان متکی هستند، موفق می‌شوند.
  3. کارکنان متعهد: این موضوع یکی از محرک‌های اصلی در سازمان‌های موفق است. سازمان‌هایی که با کارکنان تعامل قوی دارند، نسبت به همتایان خود موفق‌تر هستند. تعامل قوی به تعهد و مسئولیت پذیری بیشتری دامن می‌زند.

اگر مدیر ارشد در داخل ساختار حکمرانی شرکت با یک کسب و کار مشخص هستید، قطعا به دلایل موفقیت سایر سازمان ها توجه دارید. بسیاری از مدیران با چالش‌های مدیریت سازمان آشنا هستند و سعی بر این دارند تا با حل مشکلات به موفقیت سازمان خود کمک کنند. کشف رازهای مدیریت موفق سازمان کمک می‌کند تا به عنوان رهبر سازمان، بیشترین بهره وری را از تیم خود ببرید، بر چالش‌های تجاری بازار امروز غلبه کنید و کل حاکمیت را به جلو ببرید. می توان برای موفقیت سازمان به اختصار به موارد زیر اشاره نمود:

    1. بدانید از شما چه انتظاری می‌رود
    2. برای کارکنان اهداف مشخصی تعیین کنید
    3. کارکنانی را پیدا کنید که مناسب موقعیت خود هستند
    4. هر یک از اعضای تیم خود را بشناسید
    5. وظایف را مطابق با مهارت‌های کارکنان به آن‌ها اختصاص دهید
    6. به ارائه‌ی بازخورد مثبت عادت کنید
    7. راه‌هایی برای متحد کردن تیم خود بیابید
    8. یک فضای کاری راحت فراهم کنید
    9. کارکنان را در تصمیم گیری مشارکت دهید
    10. خودمختاری را در سازمان تشویق کنید
    11. فضایی را برای انعطاف پذیری فراهم کنید
    12. تصمیمات مالی هوشمندانه بگیرید
    13. از شکست‌های خود درس بگیرید
    14. مسائل شخصی و کاری خود را از هم جدا کنید
    15. مراقب سلامتی خود و همکاران باشید

وظیفه رهبری سازمان ها و شرکت ها پی ریزی استراتژی های جامع و هدفمند برای سازمان و شرکت است. و وظیفه مدیر موفق نیز اجرا کردن و به مرحله عمل درآوردن استراتژی های سازمان در تمامی ارکان مجموعه سازمان است. در واقع تفاوت نقش رهبر و مدیر موفق در یک سازمان به همین موارد بر می گردد. برای مدیر موفق شدن در زندگی حرفه ای و در حوزه کسب و کار همه افراد باید واجد برخی مهارت ها و ابزارها باشند. این مهارت ها شامل مهارت های رهبری، مدیریت، شبکه سازی، مدیریت فردی، طرح استراتژی های شغلی و می شود. مدیر موفق در سازمان مدیری است که در ابتدا بتواند بر ویژگی های شخصیتی خود واقف بوده و در وحله اول و قبل از مدیریت سازمان و افراد به عنوان مدیری موفق در زندگی شخصی خود عمل کند. موفق شدن امری است که لازمه آن برخورداری و تمرین و ممارست فعال در به دست آوردن ویژگی هایی فوق دارد. نه تنها برخورداری از این مهارت ها برای موفقیت ضروری است بلکه رصد کردن منظم پیشرفت ها و هدایت آن ها در مسیر صحیح خواه به تنهایی و خواه به کمک راهنمایی افراد مجرب و کارشناسان نیز برای رسیدن به موفقیت لازم و ضروری است. وظیفه رهبری سازمان ها و شرکت ها، پی ریزی استراتژی های جامع و هدفمند برای سازمان و شرکت است و وظایف مدیر موفق نیز اجرا کردن و به مرحله عمل درآوردن استراتژی های سازمان در تمامی ارکان مجموعه سازمان است. در واقع تفاوت نقش رهبر و مدیر موفق در یک سازمان به همین موارد بر می گردد. البته این به این معنا نیست که هر دو نقش رهبری و مدیریت نمی توانند در یک فرد به طور همزمان جمع شوند اما وظایف هر دو متفاوت است. و هر کدام نیاز به مهارت های خاصی دارد که چه مدیران و چه رهبران سازمان ها باید بتوانند آن ها را در خود بپرورانند. جهت یاد آوری هشت اصل حکمرانی شرکتی را بصورت زیر مجددا بیان می کنم:

  • اصل اول: وظایف هیئت‌مدیره
  • اصل دوم: وظایف مدیریت شرکت
  • اصل سوم: تضمین سلامت مالی و تجاری
  • اصل چهارم: کمیته حسابرسی هیئت‌مدیره
  • اصل پنجم: کمیته حاکمیت شرکتی
  • اصل ششم: کمیته جبران خدمات
  • اصل هفتم: ارتباط با سهامداران
  • اصل هشتم: توجه به منافع تمام ذینفعان

با این حال اصول حاکمیت شرکتی و بهبود سازمان بیان شده حالت عمومی دارد و برای یک شرکت برای داشتن عملکرد مؤثر در حاکمیت شرکتی ارائه شده است. لذا از این اصول می‌توان به عنوان یک راهنما برای تدوین نظام حاکمیت شرکتی استفاده کرد. رویکرد واحد با ساختارها، فرایندها و روش‌های خاص متناسب با تمامی شرکت‌ها برای حاکمیت شرکتی نمی‌توان تجویز کرد،و این امر نیازمند استفاده از مشاوران حوزه حکمرانی با تخصص حاکمیت شرکتی می باشد.

دکتر عباس خداپرست

#حکمرانی #حاکمیت #حکمرانی_شرکتی #دکتر_عباس_خداپرست #عباس_خداپرست #سازمان #حاکمیت_شرکتی #مشاوره #موفقیت #رهبر #مدیر #مدیریت #مدیریت_دولتی

خطمشی گذاری به عنوان هنر یک سازمان

همواره در سازمان های بزرگ عمومی و بصورت خاص سازمان های دولتی و شبه دولتی از کمبود فرایند خطمشی گذاری و مهارت در آن رنج می بریم و این ضعف در دو سمت مدیریت و ارباب رجوع تاثیر مستقیم دارد. بر اساس مدل حکمرانی شرکتی؛ خط‌مشی مجموعه اصول مدونی است که برای هدایت تصمیم و دستیابی به اهداف منطقی طراحی شده است. خط‌مشی سازمان راهنمای عملیاتی دستیابی به اهداف استراتژیک سازمان است. استونر سلسله‌مراتب برنامه‌ها را به صورت ماموریت یا هدف دوربرد، اهداف کوتاه‌مدت، استراتژی، برنامه عملیاتی ترسیم کرده است.با بررسی سلسله‌مراتب سازمانی در می‌یابیم که برنامه‌ها تعیین کننده فعالیت‌های آینده هستند. در سلسله‌مراتب برنامه ها، هر برنامه، برنامه قبل از خود را تفسیرنموده، بسط می‌دهد و تعریف عملیاتی از آن ارائه می‌نماید. خط‌مشی در سطح سازمان نوعی برنامه است که برای اجرای برنامه‌های همیشگی و تکراری کمک می‌کند. راهنمای عمل برای آن گونه برنامه هاست. در این مقاله به تعریف، مفهوم، اهمیت و نحوه تدوین خط‌مشی سازمان پرداخته شده است.

خط‌مشی باید از صراحت وضوح، قابلیت اجرا، انعطاف پذیری، جامعیت، هماهنگی، مستدل بودن، متمایز بودن از قانون و کتبی بودن برخوردار است. نویسندگان مختلف از مفهوم خط‌مشی تعاریف گوناگونی را ارائه داده اند: هارولد لاسول خط‌مشی را یک برنامه طراحی شده از اهداف، ارزش‌ها و اقدامات می‌داند. آستن رنی خط‌مشی را به منزله خطوط تعیین شده اقدامات یا بیان خواسته‌ها می‌داند. بطورکلی، هر آنچه را که سازمان‌ها تصمیم می‌گیرند که به انجام رسانند یا از اجرای آن ممانعت به عمل آورند، می‌توان خط‌مشی تلقی نمود.

خط‌مشی‌ها اصولی هستند که با تصمیم ها، اقدامات و فعالیت‌های سازمان جهت می‌دهند و آنها را در مسیر تحقق اهداف تنظیم می‌نمایند. خط‌مشی نشانگر خواست‌ها و انتظارات بخش‌های سازمان است که در فرایند تصمیم‌گیری به صورت آیین نامه ها، قوانین و مقررات اجرایی، تقنینی و قضایی منعکس می‌شود. در مجموع آنچه که در همه تعاریف به طور مشترک وجود دارد آن است که خط‌مشی در مورد فرایند یا الگوی فعالیت‌ها یا تصمیماتی است که برای جبران مشکلات عمومی چه حقیقی و چه مجازی اتخاذ می‌شود.

استراتژی روش و ابزار دستیابی به اهداف بلندمدت سازمان است. اهداف بلندمدت نیز از طریق اهداف کوتاه‌مدت پژوهشگر می‌شوند. برای انجام اهداف کوتاه‌مدت از خظ‌مشی‌ها، روندها و رویه‌هایی استفاده می‌شود که براساس استراتژی سازمانی تنظیم می‌شوند.

خط‌مشی (Policy) : مجموعه اصول و قواعدی است که تصمیم‌گیری‌های سازمان را جهت‌دهی می‌کند و در بستر آن، رویه‌ها و فرآیندها شکل می‌گیرند. خط‌مشی قوانین کسب‌وکار و دستورالعمل‌های یک سازمان است که با هدف اطمینان از سازگاری و انطباق مسیر سازمان با اهداف استراتژیک آن تدوین می‌شود. خط‌مشی‌های سازمان در بستر قوانین آن سازمان، واحد سازمانی یا بخش شکل می‌گیرد.

روند (Procedure) : الگو و شمای کلی و گام‌های اصلی را نشون می‌دهد که برای دستیابی به اهداف کوتاه‌مدت باید طی شود.

رویه (Process) : جزئیات بیشتری از مسیر را جهت دستیابی به اهداف بیان میکند

خط‌مشی یک مفهوم کلیدی در مدیریت استراتژیک می‌باشد. بیش از آنکه به جایگاه خط‌مشی در مدیریت استراتژیک پرداخته شود لازم است تا مروری کوتاه در اهمیت و ضرورت برنامه‌ریزی صورت گیرد. برنامه‌ریزی از وظایف بسیار مهم مدیران و مقدم بر تمامی جنبه‌های دیگر مدیریت می‌باشد. تحقق اهداف فردی و سازمانی مستلزم برنامه‌ریزی است، بطوریکه حتی برای نیل به هدفی کوچک نیز باید برنامه‌ریزی صورت گیرد. برنامه‌ریزی دارای سلسله‌مراتب ویژه‌ای است که در همه کتب مدیریت استراتژیک به آن تأکید می‌شود. یک برنامه با بیانیه فلسفه وجودی (رسالت، مأموریت و اهداف بلندمدت) آغاز می‌شود، سپس اهداف کوتاه‌مدت بر اساس فلسفه وجودی سازمان تعیین می‌شود. بعد از اهداف کوتاه‌مدت استراتژی های، خط‌مشی ها، رویه ها، مقررات و برنامه‌های عملیاتی قرار می‌گیرند. این سلسله‌مراتب در نمودار زیر به تصویر درآمده است.

  1. رسالت
  2. اهداف کوتاه‌مدت
  3. استراتژی
  4. خط‌مشی
  5. رویه و مقررات
  6. برنامه‌های عملیاتی

با توجه به نمودار فوق و جایگاه خط‌مشی در برنامی‌ریزی و مدیریت استراتژیک مشخص می‌شود که خط‌مشی‌ها مهمترین ابزار مدیران در جهت تحقق استراتژی‌های سازمان می‌باشند. وقتی که از رویکردهای تجزیه و تحلیل خط‌مشی صحبت می‌شود، منظور روش‌های متعددی است که توسط پژوهشگران علوم اجتماعی در مورد تجزیه و تحلیل خط‌مشی انجام گرفته است. هر تحلیل گر خط‌مشی به طور صریح یا غیر صریح رویکردی را به کار می‌گیرد که با شرایط و ویژگی‌های او سازگاری بیشتری دارد. با این وجود هیچ دیدگاه واضح و منحصر به فردی برای تجزیه و تحلیل خط‌مشی وجود ندارد. رویکرد اقتصادسنجی، رویکرد دیگری است که بیشتر مبتنی بر نظریه‌های اقتصادی است که در آنها فرض می‌شود. طبیعت و سرشت انسان ذاتاً عقلانی است و یا منافع شخصی محض به آن انگیزه می‌دهد.

شاید متداول ترین رویکرد مورد قبول تشخیص مراحل فرایند خط‌مشی و پس از آن تجزیه و تحلیل عوامل تعیین کننده هر مرحله خاص باشد و به آن رویکرد فرایندی، خط‌مشی گفته می‌شود. در رویکرد تخصصی، خط‌مشی به عنوان یک حوزه کاملاً ویژه و مجزا مورد مطالعه قرار می‌گیرد. اقبال آنچنانی نسبت به این رویکرد وجود ندارد و معمولاً این حیطه از مطالعات به همراه سایر جنبه‌های برنامه‌ریزی استراتژیک مطالعه می‌شود. در رویکرد منطقی- اثبات گرا که رویکرد رفتاری و یا عملی نیز نامیده می‌شود استفاده از نظریه ها، مدل ها، آزمون فرضیه ها، داده‌های پیچیده، روش مقایسه‌ای و تحلیل آماری دقیق استنتاج شده قیاسی را توصیه می‌کند.

دکتر عباس خداپرست

#خطمشی #سازمان #دکتر_عباس_خداپرست #مدیر #مدیریت #دولت #مدیریت_دولتی